در سال جدید به علت مشغله زیاد،نوشتن حکایتهای گلستان به تعویق افتاد .ولی درآستانه روز بزرگداشت سعدی،نوشتن حکایتهارو از سر میگیریم.
حکایت ششم : ازباب درضعف و پیری
جوانی چست† لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش چه گونهای و چه حالتست؟ گفت تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.
چون پیر شدى ز کودکى دست بدار بازى و ظرافت به جوانان بگذار
طرب نوجوان ز پیر مجوی که دگر ناید آب رفته به جوی
دور جوانی به شد از دست من آه و دریغ آن زمن دل فروز
پیر زنی موی سیه کرده بود گفتمش ای مامک دیرینه روز
موى به تلبیس† سیه کرده گیر راست نخواهد شدن این پشت کوژ
حکایتهای پیشین در ادامه مطلب...
ادامه مطلب |